ماه شب چهارده از آن نماهای بی‌نظیر و بی‌همتاست؛ از آن نورهایی که همهٔ شب را برایت روشن می‌کند. وقتی اعلام کردند که از درهای خروجی برای سوار شدن به اتوبوس وارد شویم، زینبیون جلوتر از ما و به ترتیب یک لیست به صف شدند و بعد از این‌که پلاک‌های شناسایی‌شان را دریافت کردند از در خروجی بیرون رفتند. یکی از مسئولین هم با یک کیف بزرگ مسئول گرفتن گوشی‌های موبایل بود. طوری با جذبه برخورد کرد که اصلا نتوانستم در مورد زمان و مدل تحویل و برگشت گوشی چیزی بپرسم. سوار اتوبوس‌ها شدیم. از تاریک‌ترین قسمت فرودگاه مهرآباد، [به نظرم جنوب غربی‌اش] وارد شدیم. از خیلی دورترها لوگوی ماهان و ایران‌ایر روی بال دو هواپیما پیدا بود. اما اتوبوس ما فقط از کنار هواپیماهای بدون نشان و حتی نشان پرچم ایران می‌گذشت. برخلاف انتظارمان در مورد پروازهای باری و . در کمال تعجب یک هواپیمای بوئینگ ۷۰۷ در انتظارمان بود.

چون هیچ کدام‌مان کارت پرواز نداشتیم، طبیعتاً هر کسی که زودتر می‌رسید می توانست در جایی که دوست دارد بنشیند. مدافعان حرم که زودتر وارد پرواز شدند، از همان صندلی‌های اول روی صندلی‌ها نشستند. ما هم در ادامه همان‌ها و در ردیف نهم از بیست ردیف صندلی‌های پرواز نشستیم.

بعد از بسته شدن درب‌ها خلبان اصلا صحبت نکرد.[حتی به خدمه در مورد پریدن و بررسی درها هشدار نداد] جالب‌تر این‌که بر عکس همه پروازهای عمرم هیچ مهمان‌داری در مورد نحوه باز و بستن کمربند ایمنی و درب‌های خروج هم صحبت نکرد.

من در ردیف آخر نشسته بودم، روی بال هواپیما. از پنجره بیرون را می‌دیدم هیچ لامپی حتی روی بال های ۷۰۷ هم روشن نبود. تنها نوری که از ابتدای پرواز هواپیما را روشن می‌کرد نور ماه بود. وقتی به چند هزار متر بالای سطح زمین هم رفتیم فقط نور ماه بود که همه بال را روشن می‌کرد و زیبایی‌اش از آن بالا دل‌بری بیشتری داشت.

در حالت عادی و اگر می‌شد از کریدور (راهرو) پروازی ترکیه استفاده کرد، مسیر ۱۴۱۰ کیلومتری تهران تا دمشق را در یک پرواز یک ساعت و نهایت نیم در مسیر رفت و یک ساعت بیست دقیقه‌ای در مسیر برگشت[به علت وجود جریان‌های بادی شرق به غرب] طی می‌کردیم، اما در شرایط جنگی ترکیه استفاده از این مسیر را ممنوع و پروازها باید بعد از عبور از کرمانشاه وارد عراق می‌شدند و بعد به سمت سوریه حرکت می‌کردند و در نهایت از قسمت جنوبی وارد فرودگاه دمشق می‌شدند. در طول پرواز تقریباً همه چراغ‌های داخلی را خاموش کردند و در کمترین حالت ممکن از روشنایی به سر می‌بردیم. از تهران زمان رسیدن به مقصد را تخمین زده بودم و با کم شدن ارتفاع و صدای گوش خراش باز شدن چرخ‌ها مطمئن شدم که به مقصد نزدیکیم. با پایین آمدن و باز شدن بال‌ها شهرها وضوح بیشتری داشتند. اما هنوز شهرها تاریکی زیادی داشت. احتمال داشت تامین برق برای حکومت سوریه با مشکل همراه است و صرفه‌جویی لازم است یا این‌که فرودگاه دمشق بیرون از شهر است و ما هنوز با مرکز فاصله داریم.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

همه چیز درباره مد و فشن فیزیک لقمه ای Yellow Dreams MBA-DBA Courtney به اندام سانتافه پیچک