هواپیما ارتفاع کم کرد و با تکانی شدید روی زمین نشست. با سرعت غیرمعمول توقف کرد. احساس می‌کنم باند فرود به اندازه‌ای که باید طول نداشت و خلبان باید در همان اندازه مشخص وسیله غول پیکرش را متوقف می‌کرد. در فرودگاه سارایوو هم چنین اتفاقی افتاده بود و دلیلش کوتاهی باند فرود بود. درهای هواپیما باز شد قبل از رسیدن به در خروجی روی یک از صندلی‌ها همان موجود با ابهتی که گوشی‌ها را گرفته بود با لبخند ایستاده بود و با اشاره به صندلی کناری‌اش گوشی‌های‌مان را نشان داد و گفت: بفرمایید.

تنها گوشی من روی صندلی مانده بود، من آخرین نفری بودم که از پرواز پیاده می‌شدم. پلکان پرواز این بار مثل تهران پیچ مهره‌ای نبود و ماشین حمل پلکان آن را جا‌به‌جا می‌کرد. همه‌مان در یک اتوبوس جا شدیم و به سمت سالن ترانزیت حرکت کردیم.

در فرودگاه از به سالن ترانزیت حجاج وارد شدیم. ترمینال حجاج دیگر عملا کارآیی اصلی و سابقش را از دست داده بود و فقط برای پروازهای نظامی از آن استفاده می‌شد. یک سالن نزدیک به هزار متری که دو قسمت ورودی و خروجی داشت. صندلی های مستعمل و از کار افتاده که روکش هایش کاملا از بین رفته بود. شیشه‌های سالن یا استتار شده بود یا از شدت کثیفی فقط نور را از بیرون نشان می‌داد.

روی دیوار روبروی ورودی پرچم بزرگ و زردی قرار داشت که عنوان«کلنا عباسک یا زینب(س)» رویش آمده بود و عکس‌هایی از حضرت امام، آقا، سیدحسن نصرالله و چند شهید مدافع حرم ایرانی و افعانی هم در گوشه و کنار روی دیوارها نصب شده بود.

قسمت پروازهای ورودی با چیزی شبیه پارتیشن به دو قسمت تقسیم می‌شد، ما را از قسمت سمت راست و مدافعان از قسمت سمت چپ وارد شدند. در اصل هر دو وارد یک سالن شدیم ولی آن‌ها موقع ورود پلاک‌ها و فرم‌هایی را باید با هم تطبیق می‌دادند ولی ما نیازی به این کار نداشتیم.

ابوعلی به استقبال‌مان آمد. از آن رزمنده‌های جوانی که سن‌اش به شناسنامه‌اش نمی‌آمد و خیلی بیشتر از شناسنامه‌اش نشان می‌داد. از اهالی تبریز بود و چند سالی[البته که نگفت دقیقا چند سال] در سوریه بود.

تقریباً هر دو حدسی که در مورد تاریکی شب زده بودم درست بود. اول اینکه فرودگاه دمشق در بیرون از شهر بود و دوم هم اینکه به علت تخریب تأسیسات زیربنایی شهر که توسط دشمن از بین رفته بود، عملاً باید در مصرف برق صرفه‌جویی می‌شد. بماند این که تقریبا نیمی از برق مصرفی در کشور توسط موتورهای تولید برق که با بنزین و یا احیا گازوییل کار می‌کنند، تامین می‌شد.

ابوعلی با یک تویوتا و یک هایس به استقبال‌مان آمد. تقریبا دو قسمت شدیم و بیشتر چمدان‌ها سوار تویوتا شدند. وقتی سوار ماشین‌ها شدیم اول از همه ابوعلی هات‌اسپات موبایلش را روشن کرد و گفت: «اگر می‌خواهید به خانواده‌هاتان خبری از رسیدن‌تان بدهید، به موبایل من وصل شوید.»

در سروع مسیر سیل سوالات ما از ابوعلی شروع شد، سوالاتی که همه ایرانی‌هایی که وارد فرودگاه دمشق می‌شوند، می‌پرسند؛ از جمعیت گرفته تا دین و .

ابوعلی شروع کرد به پاسخ دادن اما سرعت ماشین غیرعادی بود، سرعت‌سنج ماشین عددی حدود ۱۷۰ تا ۱۹۰ را نشان می‌داد. وقتی از ابوعلی پرسیدیم راننده چرا انقدر سریع حرکت می‌کند با خنده گفت: «سخت‌تان است؟»

ادامه داد: «تا چند وقت قبل در این اتوبان اگر کمی آرام‌تر می‌رفتی قطعا می‌زدندت.» بعد با اشاره به دو طرف اتوبان نشان داد و گفت: «در دو طرف جاده منتهی به فرودگاه دمشق، مسلحین(۱) مستقر بودند و تک تیراندازهای حرفه‌ای هیچ ماشینی را از دست نمی دادند. برای همین لازم بود با بیشترین سرعت ممکن و با میانگین ۲۰۰ کیلومتر بر ساعت حرکت کنیم و نکته مهم دیگری هم که باید رعایت می‌کردی این بود که باید در تاریکی شب حرکت کنید و حداقل سه خودرو پشت سرهم و به ستون حرکت کنند. اگر در این مسیر تنها می‌ماندی قطعاً طعمه می‌شدی.»

تصور اینکه در جاده‌ای بدون هیچگونه نور و علائم راهنمایی مشخصی بخواهی با سرعتی نزدیک به ۲۰۰ کیلومتر بر ساعت حرکت کنی، چیزی شبیه افسانه بود.

بعد با خنده به شانه راننده زد و گفت: «حالا این علی‌آقای ما هم عادت کرده.» بعد به عربی چیزی به علی گفت و سرعت ماشین کمی کم شد.

با تعجب پرسیدم: «علی؟! مگه اینا شیعه‌ان؟» ابوعلی جواب داد: «نه اما به حضرت علی(ع) ارادت دارن.»

 

(۱) در اینجا به مجموعه نیروهای معارض با حکومت قانونی سوریه مثل جبهه النصره، احرار الشام و. مسلحین می‌گویند.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سُرنا... آخرین امید امیر دات پلاس بانک شماره مسیحیت شناسی موزیک جار ایران ترانه | دانلود آهنگ ایرانی زندگی پر از خاطره است... ادب